نگرانی

چنان زیارت ما ازحواس جمع بری بود

که در میانه زنها مرا نه تن نه سری بود

به جلوه آمده بودند مو به مو هیجان‌ها

عقیده‌های کشی روی چادرم هنری بود

به شکل نسخه دکتر؟ نه! قبض گاز؟ نه! این بار

بلا به شکل همین کارتهای کارگری1 بود

چه کودکانه شمردم طلا و پول حرم را

ببخش! جیب شکافم امانت پدری بود

چگونه خواهرکم نشکند در آینه‌هایت

شبی که رگ رگش آویز تیغ دربدری بود؟

قیافه‌های بدم را کشیده بخش حوادث

کجا کسی بنویسد پرنده‌ها سفری بود؟

اگر برای شما حرف می‌زند نگرانی

تمام دلخوشی اش اینکه آبرو نبری بود

زهرا حسین زاده

چند رباعی

آن لحظه رسید و یاد را با خود برد

اندوه و غم زیاد را با خود برد

یعنی که خلاف عادت هر روزه

امروز شکوفه باد را با خود برد

 

پاییز دوباره زد به بستان درخت

تا این که چه می کند زمستان درخت؟

نزدیک غروب بود و من می دیدم

خورشید نشست روی دستان درخت


روح الامین امینی 

سلام !


این غزل تقدیم تان!

 

شبیه هیچ رسیدی و زود تر رفتی

گذشته ی که در آینده بی اثر رفتی

 

نگفته بودی می آیم و دار خواهم زد

تو پشت دار دویدی و پشت در رفتی

 

میان این همه آدم تو آخرین سرباز

که تکه تکه شده از دم تبر رفتی

 

به فکر روز بدت بد تر و بد و بد تر

به فکر خود کشی چند صد نفر رفتی

 

تو چیستی ؟ سرطانی که در سرم آری

دویده ریشه نمودی رسیده سر رفتی

هدیه ارمغان