زندگینامه عبدالرحیم ساربان
عبدالرحیم ساربان "محمودی" فرزند پير محمد (مشهور به آكه پيروی قندهار)، در هفتم حمل سال ۱۳۰۸ خورشیدی در كوچۀ علیرضاخان در کابل زاده شد. پدرش برنج فروش بود و با خانوادۀ دکتر عبدالرخمان محمودی، شخصيت مبارز و مشــروطهخـواه افغـانســتان نســبت ســببـی داشــت.
ساربان آموزش ابتدایی را در مدرسه قاری عبدالله و متوسطه را در دبيرستان (لیسه) میخانیکی کابل به پایان رساند.
او از ايام کودکی به هنر آوازخوانی عشق و علاقه داشت. چنان که گويند او از
همان دوران آواز میخواند و زمزمههای كودكانهاش پيوسته شادیبخش فضای
خانواده بود. ديری نپايد که زمزمههای دلنشين او فراتر از چهارديوار خانه
طنينانداز شد. روزی وزیرمحمد نگهت، یکی از پیشکسوتان تیاتر (تاتر)
افغانستان که در همسايگی خانوادۀ ساربان میزيست، استعداد هنری وی را کشف
کرد و او را به تیاتر "پوهنی ننداری" برد تا هنرنمايی کند.
بدين ترتيب، وی در سال ۱۳۳۱ وارد کارهای هنری شد و نخستین فعالیتهای
هنریاش را که بازی در تئاتر و آوازخوانی بود، زیر نظر استاد فرخ افندی
آغاز کرد. وی پس از مدت زمانی دریافت که پیوندش بیشتر با موسیقی است؛
بنابراين، فعالیتاش را در راستای موسیقی متمرکز کرد.
محمدشريف
محمودی يكی از خويشاوندان ساربان، میگويد كه در آن دوران ساربان
فعاليتهای هنری خود را با نام اصلیاش "عبدالرحيم محمودی" بهپيش میبرد.
او میافزايد: باری در تياتر معارف، در ميان پردهای دو نمايشنامه، ساربان
شعری از ملكالشعرا بهار را سرود:
| مـن نگـويم كه مـرا از قفـس آزاد كنيـد | قفسم برده به باغی و دلم شاد كنيد | |
| جـور و بيـداد كنـد عمـر جوانـان كوتـاه | ای بـزرگان وطـن بـهـر خـدا داد كنـيـد |
با
اجرای اين سرود، در تياتر ولولهيی بهپا خاست و تماشاگران بهطور ممتد،
با هيجان وصفناپذير كف میزدند و ساربان را تشويق میکردند. اما اين جريان
حسودان و خبرچينان درباری را خوش نيامد، چنان که آنان رفتند و دروازههای
مقامات را دقالباب كردند و به نمامی و بدگويی از رحيم محمودی پرداختند.
بنابراين، وزارت مطبوعات آن آن زمان، دستور بهقطع تمام فعاليتهای هنری
ساربان دادند و او را از تياتر و راديو اخراج كردند.
پس
از آن، ساربان ناگزير سراغ شغل پدر رفت و ساليانی چند برنجفروشی میكرد
تا آنكه به خدمت سربازی اعزام شد. بدين ترتيب، بيش از پنج سال ميان او و
هنرش فاصله افتاد. ساربان در اشتياق آوازخوانی میسوخت، اما همه راهها
بهروی او بسته بودند.
سرانجام
باری ديگر شانس به ساربان رو کرد، زيرا، اينبار رشيد جليا، يکی ديگر از
پيشگامان تياتر افغانستان و چهرهای ماندگار اين هنر، دست مروت بهسوی او
دراز کرد و ساربان بارديگر خود را روی "سن" تياتر معارف و پشت بلندگويی
راديو يافت. در اين زمان بود که عبدالرحيم محمودی، نام هنری "ساربان" را
برای خود برگزيد و با اين نام رفته رفته در افق هنر آوازخوانی افغانستان
بهصورت ستارهيی بیبديل درآمد.
يکی
از آهنگهای که باعث شهرت بیشتر ساربان شد، اجرای شعر "خورشید من کجایی،
سرد است خانهٔ من"، سرودهٔ شاعر ایرانی ابوالقاسم لاهوتی بود.
ساربان
در عرصۀ تياتر نيز بازيگر توانا بود. فريبا آتش مینويسد: "زمانی پدر زنده
یادم "استاد رفیق صادق" در مورد عبدالرحیم ساربان "محمودی" که از دوستان
نزدیک خانوادگیمان بود، چنین گفت: ساربان حافظه خارقالعادهی دارد، او
دیالوگهای نقشاش را که یکبار میخواند، نقش خاطرش میگردد. او خود را در
قالب همان نقش چنان احساس میکند که با خندهها میخندد و با گریهها
میگرید، میتپد و تماشگر را جذب میکند."
ساربان
در سال ۱۳۶۸ خورشیدی دچار بیماری فلج شد و دیگر نمیتوانست بهفعالیت
هنریاش ادامه دهد. پس از سال ۱۹۹۲ میلادی که درگیریهای گروهی سبب ویرانی
کابل گرديد، ساربان و خانوادههاش به پیشاور پاکستان مهاجرت کردند.] اما فريبا آتش چنين وصف حال او را میگويد:
- "در سال ۱۳۶۴ بیماری فلج دامنگیرش شد و همچو موریانه آرام آرام از پایش افگند و از فعالیتهای هنریاش کاست.
در سال ۱۳۶۸ درد تلختری که مرهمی نداشت سراغش را گرفت. آری درد غربت بود... ساربان با این درد صدایی از گلویش برنخاست که بگوید: "دیشب بخدا خمار بودم، سر مست دو چشم یار بودم" و یا شاید در دل میگفت: "ثریا چارهام کن". [بدينگونه بود که] گلهای شگوفای هنرش خشکیدن گرفت و پر پر شد. تا اینکه ساعت چهار هفت حمل سال ۱۳۷۳ هجری شمسی دست سیاه مرگ او را با خود برد و کاروان موسیقی افغانی را بیساربان ساخت و خاطر اهل قافله را در کشور و کوچههای تاریک غربت پيشاور پاکستان پریشان."